من به این صورت در سن ۴۰ سالگی حرفه خود را بدون هیچ گونه پیشزمینه یا مدرک قبلی، تغییر دادم. من فقط از مطالعه شخصی، در کنار کار تمام وقت و خرج کردن تقریبا هیچ چیز استفاده کردم.
«در یک کافه در قلب مادرید نشستهام، یک فنجون قهوه دارم و درحالیکه هوا بارانی است، لپتاپم را باز میکنم. در چند لحظه دیگر، به اولین روز خود به عنوان یک توسعه دهنده Frontend وارد خواهم شد. ۱۰ ماه پیش، من یک معلم انگلیسی در Granada بودم که هیچ چیز درباره برنامهنویسی نمیدانست، و حال در اینجا قرار دارم. چگونه این اتفاق افتاد؟»
چند ماه پیش که داشتم برای اولین روز خود در کار جدیدم آماده میشدم، این کلمات را نوشتم. با من همراه باشید، تا سفر خود به اینجا را برای شما تعریف کنم.
احساس خاص بودن
وقتی که در ابتدا فکر تبدیل شدن به یک توسعه دهنده به سر من زد، مقالههای این چنینی را با کمی شک و تردید میخواندم. من به دنبال چیزی در پیشزمینه نویسنده بودم که او را «خاص» میکرد. چیزی که آنها را برای کار مورد نظر مناسب میکرد. چیزی که من نداشتم.
پس از آن درک کردم که روال کار به این صورت نیست. هیچ نیازمندی «خاصی» برای تبدیل شدن به یک توسعه دهنده وجود ندارد. نمیخواهم به شما بگویم که ساده است، چون که نیست. اما خبر خوش این است که تمام موارد مورد نیاز، در دسترس همه هستند. شما باید آماده باشید که سخت کار کنید، خیلی یاد بگیرید، و پافشار باشید. باید وقتی که همه چیز سخت میشود، مقاومت کنید. وقتی که فکر میکنید برای چیزی آماده نیستید، خود را از لحظات ناامیدی بیرون بکشید. فقط به همین نیاز است، و هر کسی میتواند با کمی تمرین این کارها را انجام دهد.
من بدون هیچگونه مطالعه پیشزمینه مرتبط شروع کردم. من پولی نداشتم که بر روی دورههای گران قیمت خرج کنم، زمانی در روز شلوغ خود نداشتم، و تقریبا میانسال شده بودم. شرایط همه متفاوت است، اما من فهمیدم که اگر ذهن خود را بر روی چیزی قرار دهید، به آن خواهید رسید.
پیشزمینه
در روزی که اولین خط کد خود را نوشتم، قبل از آن هیچگونه برنامهنویسیای انجام نداده، و هیچ تماسی با آن نداشتم. در ابتدا یک شغل در کسب و کار رستوران داشتم. سپس یک مدرک در فناوری موسیقی گرفتم و به دنبال آن به مدت یک دهه، در اسپانیا معلم انگلیسی بودم. من هیچ مهارتی در کامپیوترها نداشتم. آخرینها در دنیای فناوری، همیشه من را هیجان زده میکردند، و من برنامهنویسان را به عنوان ابرقهرمانهای مدرن خود در نظر داشتم.
اما من هیچ وقت انجام این کار توسط خودم را در نظر نداشتم؛ زیرا فکر میکردم که کدنویسی نوعی فعالیت نخبگی بود. کاری برای افرادی با قدرتهای بالا که از دانشگاههای عالی و پر هزینه فارغ التحصیل میشدند. وقتی که اشخاصی مانند این افراد وجود دارند، اکثریت توسعه دهندگان دیگر جزو آن دسته هکرهای هالیوودی نیستند. توسعهدهی بسیار بیشتر از آنچه فکر میکردم، دسترسپذیر است.
داستان منشا
همه چیز با مکالمهای با شریکم شروع شد. او به دنبال علت کم بودن تعداد زنان در STEM و فناوری بود. او تصمیم گرفت که با تبدیل شدن به یک برنامهنویس، با این مسئله مقابله کند. او میخواست که الگویی برای دختران جوانتر در خانوادهمان باشد. و به همین صورت، او شروع به یادگیری برنامهنویسی بود.
این مسئله سریعا من را شگفتزده کرد، و ما پی بردیم که منابع زیادی در دسترس هستند. این یک هنر تاریک نبود؛ بلکه هنری بود که میتوانستیم یاد بگیریم و در آن استاد شویم.
یک روز ما یک کتاب کودکان درباره برنامهنویسی را در موزه علمی پیدا کردیم. ما به خانه بازگشتیم، Notepad را باز کردیم، نوشتیم «<h1>Hello World</h1>»، آن را در مرورگر باز کردیم و سپس color: red را تغییر دادیم. ما داشتیم از هیجان جیغ میزدیم.
من شگفتزده شده بودم. دوست داشتم با استفاده از کد، چیزهایی بسازم. میخواستم کامپیوتر کاری که من میگویم را انجام دهد.
شغل قبلی من
در آن زمان، به مدت ۸ سال بود که با کودکان کار میکردم. این بخشی نیست که بخواهم درباره شغلی که دوست نداشتم صحبت کنم. زیرا من شغل معلمی خود را دوست داشتم، کار با کودکان را دوست داشتم و در محیط کاری خود راحت بودم. این کار لذتبخش بود.
اما گاهی اوقات حتی با این که چیزی را دوست دارید، در دل خود میدانید که زمان ادامه دادن فرا رسیده است. فاز جدیدی در زندگی من شروع شده بود، و من چشمانداز و آرزوهای جدیدی داشتم. فراتر از همه، من یک چالش جدید میخواستم. چیزی که به خوبی من را از ناحیه راحتی خود خارج کند.
تنها راه واقعی به سمت موفقیت
سه نفر از ما در زمان مشابه شروع به یادگیری کدنویسی کردیم تا شغل خود را تغییر دهیم: شریک من، خود من و یک دوست خوب. حال هر سه ما در این زمینه کار میکنیم، و بین روشهای ما بسیار چیزهای کمی مشترک هستند. هر کدام از ما، به دنبال متدها و روشهایی رفت که برایش بهتر بود. اگر یک چیز در بین ما مشترک باشد، این است که ما تسلیم نشدیم و ادامه دادیم. هر کدام از ما، تلاش زیاد و مقاومت زیادی به خرج دادیم.
پس به جای یک راه درست، کمی درباره راه خودم برای شما خواهم گفت. این تنها راه و بهترین راه نیست؛ این راه فقط برای من کار کرد.
شروع کار
در ابتدا، شروع به خواندن و مشاهده ویدیوهای YouTube درباره برنامهنویسی کردم تا ببینم از کجا باید شروع کنم. سپس شروع به بازی کردن با HTML و CSS نمودم، و آموزشها را دنبال کردم و کدنویسی کردم تا یک صفحه وب پایه بسازم. این کار باعث شد درک کنم که واقعا میخواهم به این زمینه وارد شوم.
تعیین یک هدف
من به دنبال دو عدد از دوستان خود که در این زمینه مشغول بودند، برای گرفتن نصیحت و راهنمایی رفتم. آن حرفهای تشویقی و راهنمایی در راهاندازی من و تمرکز ذهنم بر روی یک هدف واضح، حیاتی بودند.
کمی زمان برد که از میان تمام گزینهها رد شوم و اهداف واقعبینانهای تعیین کنم که برای من کار کنند. من نیاز به یک تغییر شغل سریع داشتم. من هیچگونه منبع جانبی درآمد نداشتم، که یعنی مجبور بودم تا زمانی که تغییر شغل دهم، شغل فعلی خود را نگه دارم.
من پی بردم که توسعه Frontend، دسترس پذیرترین و پر تقاضاترین گزینه بود. من به جای یک راه آزاد، بر روی مهارتهای مورد نیاز برای یک شغل در شروع کار تمرکز کردم.
سپس یک زمان پایان کار تعیین کردم. من نمیخواستم که این هدف را در جایی بنویسم و دیگر آن را نبینم. بهار ۲۰۱۷ بود، پس من تصمیم گرفتم که دوره مدرسه پیش رو، قرار بود آخرین دوره من به عنوان یک معلم باشد. پس تا سپتامبر ۲۰۱۸، کمی پس از یک سال، باید در آن زمینه مشغول کار میبودم.
باید ساده لوح باشم که بخواهم وانمود کنم که در این مرحله همه چیز برایم واضح و تحت کنترل بود. قطعیت، نعمتی نیست که بتوانید در هنگام پذیرفتن چنین تغییر شغل پر خطری به راحتی داشته باشید. در آن زمان و در طی آن روند، شکهای مختلفی وجود داشتند. در اینجا، کلید من مقاومت بود. وقتی که این تصمیم را گرفتم، میخواستم به این راه وارد شود تا ببینم که من را به کجا میبرد.
یادگیری
من میدانستم که تنها راه به سمت جلو، مطالعه بود. من به طور تمام وقت استخدام شده بودم؛ پس این که صبر کنم تا «زمانی که وقت داشته باشم»، جزو گزینههای من نبود. من مجبور بودم که یا در هنگام کار بر روی این حرفه کار کنم، یا این اصلا بر رویش کار نکنم. من خوش شانس بودم که شریکم همزمان با من بر روی این حرفه کار میکرد. این مسئله به ما کمک کرد تا روزهای خود را سازماندهی کنیم، تا زمان یادگیری را به حداکثر برسانیم. در ابتدا ما در آخر هفتهها، کل زمان خود را به کدنویسی اختصاص میدادیم. یک روز معمولی، چنین ظاهری داشت:
- ۸ صبح: بیدار شدن، صبحانه.
- ۸ و نیم صبح: شروع به کدنویسی.
- ۱۲ و نیم ظهر: رفتن به باشگاه.
- ۱ و نیم ظهر: صرف ناهار، سپس هم استراحت.
- ۳ تا ۴ بعد از ظهر: ادامه کدنویسی.
- ۸ تا ۱۱ شب: پایان روز.
سپس هم تعطیلات تابستان من رسید و با تبدیل این آخر هفتهها به کل روزها، توانستم بیشترین بهره را از زمان خود ببرم. با وجود وسوسه برای لذت بردن از تابستان، من بر روی این برنامه باقی ماندم.
سپتامبر رسید و من به کار بازگشته بودم. من یک تصمیم آگاهانه برای کاهش ساعات کاری خود گرفته بودم. من قبول کردم که درآمد کمتری داشته باشم، تا بتوانم ساعات مطالعه بیشتری داشته باشم. همچنین این یک قدم دیگر برای تعهد جدیتر نسبت به تغییر حرفه بود.
سخت است که به شما بگویم دور بودن از کدهایم چقدر برای من سخت بود. تنها کاری که میخواستم انجام دهم این بود که به کامپیوتر خود بازگردم و به رفع مشکل یا برطرف کردن طرح برسم. اما باز هم زندگی واقعی میرسد. شروع سال تحصیلی همیشه نیازمند زمان زیادی برای آماده شدن و سازماندهی میباشد. همانطور که هر معلمی به شما خواهد گفت، این شروع سال، مقدار زیادی از زمان یک فرد را نیز میطلبد.
این لحظهای بود که ماموریت من میتوانست سقوط کند. بر خلاف بهترین تلاشهای من، همینطور زمان کمتر و کمتری برای کدنویسی داشتم. کم کم جنبش خود را از دست دادم. من سعی کردم که به برنامه خود برسم، اما همیشه روزهایی بودند که وقت نداشتم. حتی با بهترین تمایلات و انگیزههای خوب، زندگی میتواند همه چیز را پیچیدهتر کند.
گرچه، همانطور که میتوانید از تصویر فعالیتهای گیتهاب من ببینید، من به تلاش کردن ادامه دادم. من همینطور زمان را صرف کردم؛ حتی اگر این زمان یک ساعت بود، حتی اگر این زمان خواندن یک مقاله بود. من تمام تلاش خود را کردم تا به نقطه از دست دادن انگیزه نرسم. وقتی که چیزی را برای مدت کافی رها کردهاید، بازگشتن به آن سختتر میشود.
سپس همینطور که دسامبر فرا رسید، با دیدن این که سال جدید سرگردان بود و زمان پایان کار من نزدیکتر، باز هم خود را جمع کرده و سازماندهی کردم. من شروع به فشار آوردن کردم؛ بدون توجه به این که چقدر خسته بودم یا این که چقدر زمان کمی داشتم. گاهی اوقات زود بیدار میشدم تا کدنویسی کنم، و گاهی اوقات تا دیر وقت بیدار میماندم.
این به این معنی بود که زندگی من تا انجام کار برای پرداخت اجازه خانه خود و مطالعه محدود شده بود. و تا روزی که وسایل خود را جمع کردم تا به مادرید مهاجرت کنم، همین ریتم را ادامه میدادم. این زمان، بهار ۲۰۱۸ و چندین ماه قبل از زمان پایان کار من بود.
ابزار و منابع
در طی ده ماهی که به پیشنهاد کاری من ختم شد، من خود را در هر چیزی که به کدنویسی مربوط بود، غوطهور کردم. بیشترین سوالی که در توییتر از من پرسیده میشد، این بود که چه منابعی استفاده میکردم. این مسئله، موضوعی است که به تنهایی نیازمند یک مقاله عمیق است. گرچه، در اینجا یک لیست خلاصه از مهمترین ابزار و منابع را مشاهده میکنید.
شما همچنین میتوانید ردیاب یادگیری من بر روی گیتهاب را مشاهده کنید. این لیست، یک مجموعه کامل از مسیرهایی که در ده مال اول از آنها گذشتهام را دارد.
دورهها فقط میتوانند شما را تا به اینجا بیاورند، پس من این لیست را با ابزار دیگری که به من در یادگیری و پیدا کردن کار کمک کردند، تکمیل میکنم.
- Twitter: گوشهای از تجربه من. به خصوص جامعه پشتیبان #100DaysOfCode
- GitHub: یک ابزار مهم برای یادگیری، و جایی که تمام پروژههای خود را به طور رایگان در اختیار مردم قرار دادم. این وبسایت، معمولا اولین جایی است که استخدام کنندگان کار شما را میبینند.
- Portfolio: من حیاتیترین مهارتهای توسعه را با ساخت آن یاد گرفتم.
به دست آوردن یک شغل
به طور شگفتانگیزی این بخش برای من زیاد پیچیده نبود. من تعداد زیادی رزومه ارسال نکردم یا این که ساعات زیادی را به دنبال کار نبودم. در عوض، به دنبال یک انتخاب خوب و تمرکز بودم.
در نهایت، به روندهای مصاحبه کمی وارد شدم. من از یکی رد شدم، و نتوانستم چالش یکی دیگر را بگذرانم. من سه مورد را به پایان رساندم، و هر سه به من پیشنهاد دادند. یکی از آنها، کاملا ناکافی و غیر جذاب بود. دو مورد دیگر که تقریبا در زمان مشابه رسیدند، هر دو پیشنهادهای جالبی بودند. یکی از آنها، شغل فعلی من است.
نمیخواهم که این مسئله را بی قائده جلوه دهم. این یک دروه زمانی سخت بود. اما همچنان اصلا نمیدانستم که مهارتهایم قابل استخدام کردن بودند، یا نه. من به روندهایی وارد شدم، در حالیکه اصلا نمیدانستم که آیا قرار است به من بخندند یا ببیند که چقدر تجربه کمی دارم؟ این یک زمان پس استرس بود، اما هیجانانگیز و امیدوار کننده هم بود. و وقتی که در نهایت دو انتخاب خوب در مقابل خود دیدیم، بسیار خوشحال شدم و به سختی میتوانستم آن را باور کنم.
من همیشه از آنهایی که تصمیم گرفتند فرصتی به من بدهد، متشکر خواهم بود.
روند مصاحبه در دو شرکت بسیار سخت بود. یکی از آنها، مجموعهای از تماسهای ویدیوی برای صحبت با افراد مختلف در شرکت بود. این یک شرکت کوچک، اما به خوبی بنیانگذاری شده بود، که امید داشت بتواند گروهی از توسعه دهندگان frontend جدید بسازد. پس از چند هفته جلو و عقب، آنها اولین پیشنهاد خوب را به من دادند.
مصاحبه دیگر، یک استارتآپ جوان در اواسط رشد بود. پس از یک مصاحبه تلفنی، یک چالش فنی برای من ارسال شد که در طی چند روز به پایان برسانم. این چالش شامل ساخت یک کامپوننت، فراخوانیهای API، و نمایش اطلاعات فعلی بود. سپس یک تماس ویدیویی درباره کدی که من نوشتم فرا رسید. بعد هم از من دعوت شد که به یک نوشیندنی بروم تا ببینیم که با هم سازگاریم یا نه. پس از آن هم به من پیشنهاد شد که به عنوان یک توسعه دهنده frontend جوان استخدام شوم.
در نهایت من مجبور بودم که انتخاب کنم. نمیتوانستم این مسئله را باور کنم، اما من میدانستم که چه میخواهم و پیشنهاد استارتآپ را به یک علت اصلی پذیرفتم: به نظر میآمد که آنها درباره اهمیت آموزش و راهنمایی من برای رشد و یادگیری، بسیار جدی بودند. قطعا این مورد، انتخاب صحیح بود.
و به همین صورت، در آن روز بارانی، پس از این که قهوه خود را به پایان رساندم، وارد یک دفتر در زمینه کسب و کار شدم، خود را به عنوان توسعه دهنده frontend جدید معرفی کردم و حرفه جدید خود را شروع کردم.
در پایان اگر خواستار یادگیری برنامه نویسی وب در هر سنی هستید می توانید از چارت های مهارت زیر به یک برنامه نویس وب و موبایل تبدیل شوید :
دیدگاه و پرسش
در حال دریافت نظرات از سرور، لطفا منتظر بمانید
در حال دریافت نظرات از سرور، لطفا منتظر بمانید