من لباسم را با دقت انتخاب کردم، یک لباس زیبا با کفشی عالی. محض احتیاط، ۲ ساعت زودتر به سمت محل سخنرانی حرکت کردم. مهم نبود که فقط ۲۰ نفر در سالن حضور داشته باشند. آنها به جای اینکه درباره ی یکی از اولین سخنرانی های من صحبت کنند، مشغول ارتباط برقرار کردن با یکدیگر بودند. مهم نبود که سخنرانی ۲ ساعت با محل زندگی من فاصله دارد، این سخرانی بزرگ برایم بسیار اهمیت داشت.
آنها تجهیزات پروژکتور نداشتند، پس مخاطبان مجبور بودند تا پاور پوینت را از صفحه کامپیوتر من ببینند. حین سخنرانی، دچار سرفه های مکرر بسیار زیادی شدم که تنها با نوشیدن یک بطری کامل آب برطرف میشد. نوشیدن یک بطری کامل آن هم وقتی همه به شما زل زده اند کمی خجالت آور است. با تمام این مسائل، من این رویداد را یک موفقیت شخصی در نظر گرفتم. در آخر، مدیر این سخنرانی بابت گفته ها و خدماتی که ارائه دادم به من یک تاکو داد. او با لبخند گفت:« از خود با آنچه که در بوفه باقی مانده است پذیرایی کنید.» از او تشکر کردم و به سمت بوفه رفتم. تنها یک تاکوی مرغ کوچک باقی مانده بود. آنرا به همراه کمی سس سالسا در بشقابم گذاشتم.
سپس وسایلم را جمع کردم، پیش مدیر رفته و از او بابت پذیرایی و فرصتی که به من داده بود تشکر کردم. سپس سوار ماشین شدم و به سمت خانه حرکت کردم، راهی ۲ ساعته با شکمی گرسنه.
حالا هر وقت میشنوم کارگرهای فلان کارخانه حقوق نگرفته اند، یاد آن سخنرانی میافتم. همچنین با متخصصان زیادی ملاقات داشته ام و تمام آنها مردم را از مجانی کار کردن منع میکنند.
" برای خودتان ارزش قائل شوید. استعدادهایتان را دست کم نگیرید "
و تا حدودی موافقم. قطعا در زندگی همه ی ما لحظه هایی وجود دارد که باید در آن از دست انسان هایی که در ازای کار وعده های تو خالی میدهند، فرار کنیم. با این حال، در سخنرانی ام من اوضاع را بیش از حد وخیم ندیدم. من به تجربه و دیده شدن نیاز داشتم. و این دیده شدن بیشتر از پول برایم ارزش داشت.
اگر با این مسائل پیچیده مواجه شدید، این چند سناریو را که به نظر من منطقی هستند در نظر بگیرید.
وقتی دارید به مسائل پی میبرید
به یاد دارم که یک بار داشتم به مصاحبه دنی دویو درباره ی دنبال کردن علایق شخصی گوش میدادم. او میگفت:« به کاری که در کودکی دوست داشتید انجام دهید فکر کنید.» برای تفریح و شادی، چه کار میکردید؟
من فورا به علاقه ام درباره ی گفتن داستان ها و هفته هایی که در جشنواره های تابستانی میگذراندم، فکر کردم. شاید این همان چیزی بود که مرا به ادامه دادن تشویق میکرد. باید یک قصه گوی حرفه ای شوم. اما این تصور چه شکلی است؟ باید به بعضی چیزها پی ببرم.
با نوشتن پست ها و داستان برای وبلاگ یکی از دوستانم شروع کردم. متن هایی را برای مراسم های ازدواج مینوشتم. به خواسته ی فرزندان یک خانواده، داستان زوجی را نوشتم که سالگرد ۴۰ سالگی خود را جشن میگرفتند؛ این داستان حکم هدیه ای از طرف فرزندانشان به آنها بود. داستان هایی برای موسسات خیریه محلی نوشتم، سخنرانی هایی را برای مدیران محلی نوشتم و هر کاری که به ذهنم میرسید را انجام دادم؛ همه ی اینکارها را بدون گرفتن ذره ای پول انجام دادم. من به آزادی ای نیاز داشتم که در آن بدون فشار حساب های بانکی، بتوانم به جستجو بروم، اشتباه کنم و زندگی خود را تغییر دهم.
من خوش شانس بودم. چون هزینه های خانواده ام با مشاغل مختلفی که داشتیم پوشش داده میشد و این مشاغل سود بسیار خوبی را به درآمد ما اضافه میکرد. به محض اینکه متوجه شدم چگونه میتوانم با اطمینان خدمات خود را ارائه دهم، با سرسختی در برابر مبلغی که مردم وظیفه داشتند بپردازند، ایستادگی کردم.
اگر هنوز مشغول درک کردن مسائل اطرافتان هستید، کار کردن بدون مزد برای کسانی که باعث پیشرفت شما درآن کار میشوند، بی ارزش شمردن خودتان نیست، بلکه ارزش نهادن به کاری است که انجام میدهید.
وقتی هنوز خیلی خوب نیستید...
وقتی یکی از اولین سخنرانی هایم را پشت سر گذاشتم، به یاد دارم که به همسر، مادر و مربی ام زنگ زدم و درباره ی اینکه چه سخنرانی فوق العاده ای بود تعریف کردم. من به یک پیشرفت تکان دهنده دست یافته بودم.
چند هفته بعد، مدیران آن رویداد یک ویدیو برایم ارسال کردند. افتضاح بود. از اول تا آخر سخنرانی خجالت آور بود. انگار من بچه آهویی بودم که برای اولین بار داشتم راه رفتن را میآموختم. آنها حق دارند پولشان را پس بگیرند. خوشبختانه، آنها پولی پرداخت نکرده بودند.
وقتی هنوز روی بهتر شدن تمرکز دارید، هرگز تجربه های زندگی واقعی را دست کم نگیرید. اغلب این تجربه ها از پول مشتریان شما باارزش تر است.
وقتی دوست ندارید به شما پول بدهند.
کار میتواند لذت بخش باشد اگر شما در مورد آن شور واشتیاق داشته باشید. میتواند پر معنا باشد اگر شما عاشق کاری که میکنید باشید. اما اشتباه نگیرید: کار، کار است.
اخیرا یک ویدیو کلیپ از خواننده ی مشهور، لیدی گاگا دیدم که میگفت از اینکه اشتیاق و خلاقیت ش، در راه پول در آوردن استفاده میشود ناراحت است. او دوست ندارد یک ماشین پولساز باشد. مشخصا من نمیتوانم از طرف او صحبت کنم اما باور دارم که یک نکته در این گفته ها وجود دارد. نکته ای که بسیار مهم است و آن این است که بعضی اوقات شما میخواهید کاری را انجام دهید چون صرفا از انجام دادن آن لذت میبرید.
در دنیای امروز که همه درگیر کسب درآمدهای کلان هستند، به نظر مجانی کار کردن نوعی قانون شکنی محسوب میشود و شما حتما باید برای کار یا خدماتی که ارائه میدهید، مبلغی مشخص کنید. در چنین مواقعی از شما خواهش میکنم به این مقاله و نکته هایی که در آن گفته شد فکر کنید.
برای یک تاکو کار خواهم کرد
چیزهای زیادی از آن روزی که با مرغ بی مزه و سالسا از من پذیرایی شد، تغییر کرده است. اغلب به آن روز و آن ۲ ساعت رانندگی فکر میکنم. به یاد دارم که بخودم افتخار میکردم. شاید در کارنامه کاری ام ذکر نکنند اما من آن روز احساس کردم به چیزی باارزش رسیده ام و مطمئنا یک روز، تاکوی مرغ داستان فوق العاده ای برای تعریف کردن میشود.
دیدگاه و پرسش
در حال دریافت نظرات از سرور، لطفا منتظر بمانید
در حال دریافت نظرات از سرور، لطفا منتظر بمانید