ذهن شما میخواهد که زندگی شما قابل پیشبینی باشد. احساسات شما میخواهند که زندگی شما با ثبات باشد. اما ثبات و قابل پیشبینی بودن، به طور جالبی نحوه ماندن شما در حالت بقاء هستند. شما تنها زمانی میتوانید در زندگی خود آزادی داشته باشید که ثبات و قابل پیشبینی بودن را پشت سر بگذارید. اگر وارد ناشناختهها نشوید، نمیتوانید آزاد باشید. اگر مایل به قدم گذاشتن در ناشناختهها نیستید، پر شما گروگانی در دستان آنچه که میشناسید هستید. شما برده شرایط فعلی خود هستید. شما برده داستان خود هستید. شما برده ذهنیتی که فکر میکنید میباشید، هستید.
ترس از دست دادن، واقعیت شما را به مقدار ۵ تا ۷ برابر پیچیدهتر میکند
در کتاب «فکر کردن سریع و آرام» (Thinking Fast And Slow)، Danny Kahneman از تئوری چشمانداز استفاده میکند تا توضیح دهد که ما به عنوان یک انسان، بسیار بیشتر از آنچه که برای به دست آوردن ارزش قائل میشویم، نسبت به از دست دادن میترسیم. Kahneman در کتابها و مطالعات خود، گفته است که وقتی ما میترسیم چیزی را از دست بدهیم، چشمانداز ما از واقعیت، در واقع حداقل به مقدار دو برابر اغرار میشود. اما این تنها چیزی است که او در مطالعاتش گذارش داد، زیرا میدانست که کارش قرار است تحت مقدار زیادی بررسی دقیق قرار بگیرد. در زمینههای خصوصیتر، او گفته است که دادههای او در واقع نشان میدهد که وقتی مردم نسبت به از دست دادن میترسند، واقعیت را به مقدار ۵ تا ۷ برابر تورم داده و اغرار میکنند.
دختری وجود دارد که من میشناسم و واقعا به کارش علاقهمند است. خب، او لزوما عاشق کار خود نیست، اما او چیزهای زیادی که کارش اجازه میدهد یاد بگیرد، تجربه کند و انجام دهد را دوست دارد. همچنین موارد زیادی در کارش وجود دارند که او را محدود کرده، و ناامید میکنند. به شکلهای مختلفی واضح است که با این که این کار شگفتانگیز است، برای او مناسب نیست. اما اون نمیخواهد که تمام مزیتهای جالب و هیجانانگیزی که در کارش وجود دارند را از دست دهد.
ترس او نسبت به از دست دادن، او را در نوعی موقعیت قاطعیت قرار میدهد. با این که در درون حس میکند کار صحیح این است که به موقعیتی از عدم قاطعیت وارد شود، اما او نمیخواهد این کار را انجام دهد. اما این موقعیت، تنها جایی است که او میتواند آزاد باشد.
«بدون عدم قاطعیت، نمیتوانید واقعا آزاد باشید.»
اگر مجبورید که در دنیایی زندگی کنید که همه چیز قاطع و قابل پیشبینی است، شما در یک حباب گیر کردهاید. شما در داستان خود و در احساسات گذشته خود گیر کردهاید. شما حاضر نیستید تا با یک آینده پر از ناشناختهها مواجه شوید. و اگر شما مایل به انجام این کار نباشید، نمیتوانید آزاد باشید.
عدم قاطعیت، اساس تمام ترسها است
ذهن شما میخواهد که نتایج رفتارهای شما را پیشبینی کند. بدن شما میخواهد احساساتی را حس کند که حس امنی دارند. در نتیجه، شما از چیزهایی میترسید، دوری میکنید. شما از چیزهایی که نمیتوانید پیشبینی کنید، دوری میکنید. به طور جالب، مردم حتی در اعتیادهای بدی هم باقی میمانند؛ زیرا حداقل در هنگام قرار داشتن در اعتیاد، زندگی آنها قابل پیشبینی است. حتی وقتی که میدانند زندگیشان در حال نابود شدن است، ترس از ناشناختهها، آنها را از تغییر زندگی خود باز میدارند.
«تمام ترسها در آینده وجود دارند.»
چیزهایی که شما از آنها میترسید، در واقع همین حال و همینجا وجود ندارند؛ بلکه به عنوان یک طرح یا پیشبینی، ممکن است دقیق بوده، یا نباشند.
در واقع، از آنجایی که ترس اکثرا بر پایه نوع درک شده از دست دادن قرار داد، شما قطعا میتوانید انتظار داشته باشید که نقشههای بر پایه ترس شما، دقیق نباشند.
احساس حفاظت شده بودن در مقابل راحت بودن
در یکی از مصاحبههای اخیر، Kobe Bryant داستان اولین سال بسکتبال بازی کردن خود در سن ۱۱ سالگی را تعریف کرد. اون صفر امتیاز آورد. او در این کار افتضاح بود. پس از آن فصل، پدر او در چشمان او نگاه کرد و گفت: «برای من اهمیتی ندارد که ۶۰ امتیاز آوردی، یا صفر امتیاز. من در هر حال تو را دوست دارم.» این دقیقا چیزی بود که Kobe نیاز داشت بشنود. او میدانست که بدون توجه به رفتارش، امن بود و پدرش او را دوست داشت.
این حفاظت، اجازه شکست را به Kobe داد. به او اجازه خطر پذیرفتن را داد. حائل عشق پدرش، Kobe را قادر ساخت تا خارج از ناحیه راحت بودنش قدم بردارد؛ تنها جایی که کارایی بالا میتواند وجود داشته باشد. اگر در رابطههای خود احساس حفاظت شده بودن نمیکنید، گذشتن از مرزهای خود میتواند سخت باشد. آزاد بودن میتواند سخت باشد؛ زیرا شما در واقع برده رابطه هستید.
این، زندگی کردن تحت یک وضعیت مستقل سالم است که هر کاری که انجام میدهید، بر پایه لذت بخشیدن به دیگران است. اما شما بدون توجه به نتیجه، احساس دوست داشته شدن و حفاظت شده بودن میکنید، میتوانید به استقلال برخیزید و چیزهایی را امتحان کنید که اکثرا احتمال دارد با شکست مواجه شوند.
در فصل بعد، Kobe شدیدا شروع به شکست خوردن کرد و در نتیجه شدیدا شروع به یادگیری کرد. او ناحیه راحتی خود را پشت سر گذاشته، و شروع به بازی کردن در عالمهای خلاقیت و خیال پردازی کرد، که هیچ محدودیتی برای او وجود نداشت. تنها کاری که باید انجام میداد، این بود که از مرزهای کسی که قبلا بود بگذرد، و به نقش و هویتی که در خیال پردازیهای خود تعریف کرده بود و توسط پدرش مستحکم شده بود، قدم بگذارد.
او ناشناختهها را به طور پی در پی پذیرفت، زیرا میخواست که آزاد باشد. آزاد باشد تا ببیند که چه چیزی ممکن است. شکست بخورد، کاوش کند و خلق کند. آزاد باشد تا افسانهای باشد. از این رو، داستان Kobe این مسئله را برجسته میکند که ما در واقع نوعی از ثبات در زندگیهای خود نیاز داریم، تا عدم ثبات و غیر قابل پیشبینی بودن رشد و هدف خود را تقبل کنیم، که در مورد Kobe این ثبات، عشق پدرش بود.
همینطور که ما موانع و چالشهای جدید را میپذیریم، بسیاری از تجربیات شخصی ما حس ناامن و مبهمی خواهند داشت. اما ما حفاظت و اعتمادی خواهیم داشت که میتوانیم به آن اعتماد کنیم، و این حفاظت و اعتماد به ما قدرت خواهد داد تا با عدم قاطعیت مواجه شویم.
نتیجه گیری
شما بدون عدم قاطعیت، نمیتوانید آزاد باشید.
شما در ناحیه راحتی خود، نمیتوانید آزاد باشید.
شما در داستان خود، نمیتوانید آزاد باشید.
«بهای آزادی، عدم قاطعیت است.»
اگر میتوانید عصبانیت ندانستن این که چه اتفاقی خواهد افتاد را تحمل کنید، پس قطعا میتوانید آزاد باشید. شما میتوانید سطحی از آزادی، خلاقیت، موفقیت و تکامل شخصیای که به شدت نادر است را تجربه کنید. نه فقط به خاطر این که ممکن نیست؛ بلکه به خاطر این که بهای عدم قاطعیت بیشتر از چیزی است که اکثر افراد حاضرند بپردازند.
دیدگاه و پرسش
در حال دریافت نظرات از سرور، لطفا منتظر بمانید
در حال دریافت نظرات از سرور، لطفا منتظر بمانید