داستان های ما و پرورژه
ﺯﻣﺎﻥ ﻣﻄﺎﻟﻌﻪ: 3 دقیقه

داستان های ما و پرورژه

سلام به همه ی برنامه نویس ها، گرافیست ها، طراح ها و تمام کسانی که این پست رو میخونن.
امروز میخوام براتون از مشکلی بگم که خودم هم مدت زیادیه درگیرشم.
نمیدونم چند وقته که حرفه تون رو شروع کردید و تا چه قدر در اون پیشرفت کردید.
ولی یه بحثی که از زمان پیدایش شغل وجود داشته، بدست آوردن در آمد بوده!
اولش خیلی ها وارد این حرفه میشن چون با پول رابطه خیلی محکمی دارن!
وقتی یه کم میرن جلو و از خودشون احساس رضایت میکنن،
فوری میرن دنبال کار!
همه اش هم استخدام توی گوگل و فیس بوک و این حرف ها نیست!(خیلی هامون اصلا شرایطش رو نداریم!(مثل خود من))
بعضی ها میرن فریلنسر میشن.
خیلی هم خوبه هیچ کس هم با این موضوع مشکلی نداره.
اولش چند بار پیشنهاد میدی، شانست رو امتحان میکنی، رزومه میفرستی و ….
خیلی هم مصمم هستی که این قضیه "چرا نمیتونم پروژه بگیرم؟!" منصرفت نکنه.
دوباره نمونه کار درست میکنی.
دوباره درخواست میدی
دوباره از کارفرما های سایت های فریلنسری خواهش و تمنا میکنی که پروژه رو بدن به تو!
و از اول
این فرایند شکست، به قدری توی ذهنمون تکرار میشه، که خودمون هم باور میکنیم این پروژه ها ایجاد نشدن تا ما اون ها رو انجام بدیم.
این احساس هر روز بیشتر و بیشتر میشه،
تا جایی که با خودمون میگیم:"اصلا شاید من برای این کار ساخته نشدم! اصلا من و چه به برنامه نویسی!"
باعث و بانی تمام تسلیم شدن های بد موقع؛ همین جمله است.
بله باهاتون موافقم، این قضیه فوق العاده دردناک است.
باعث ایجاد بی شمار شک و تردید و نگرانی میشه.
و به همه این اتفاقات، نگاه منفی و تمسخر آمیز دوستان و خانواده تون رو هم اضافه کنید.(البته 100 درصد همه شون اینجوری نیستن)
تو این موقعیت ها؛ شما فقط کسانی رو نگاه میکنید که تونستن پروژه رو بگیرن...
تونستن وارد بازار کار بشن.
موفق شدن توی یه شرکت خوب و معتبر کار پیدا کنن!
همه مون این کار رو میکنیم.
اون حس منفی مجبورمون میکنه.
و همینطور احساس میکنید حالا حالا ها قرار نیست ازش خلاص بشید.
آروم باشید دوستان من.
یه نفس عمیق بکشید
چند ثانیه چشم هاتون رو ببندید و اون لحظه رو تصور کنید.
لحظه ای که پیام میاد: مفتخریم که این شغل رو به شما اهدا کنیم!
وقتی که اولین پیامک واریز به حساب رو دریافت میکنید...
حس قشنگیه درسته؟
اون قدر ها هم که به نظر میاد دور نیست.
نمیدونم چند ساله هستید.
چند وقت میشه که شروع کردید و چطور به این مرحله رسیدید.
من هم هنوز 15 سالم نشده.
و هنوز هم توی رزومه ام ، نتونستم بنویسم دقیقا متولد چه سالی هستم و هویت واقعی من کیه.
ولی دارم با این حس مبارزه میکنم.
و مطمنم یه روز به خودم ثابت میشه که تسلیم نشدنم موثر بوده.
یقیت دارم به شما هم ثابت میشه.
فقط تو مسیر بمونید و جا نزنید.
شاید اونی که خیلی خیلی از شما عقب تر بود و توانایی های شما رو نداشت یه روز استخدام بشه،
ولی با تسلیم شدن، همیشه در حسرت شغلی که میخواستین می مونید.
تنها چیزی که شما رو تا همین الان زنده و سرپا نگه داشته؛
امید بهتر شدنه، که همیشه توی تک تک سلول های بدنتون وجود داره!

چه امتیازی برای این مقاله میدهید؟

خیلی بد
بد
متوسط
خوب
عالی
4.2 از 5 رای

/@mobinasattari7
مبینا ستاری
توسعه دهنده بک اند

با اجازه اساتید، این کاربر بالاخره جنگو رو یاد گرفته و حالا شده برنامه نویس بک اند نوجوان، بدون کم و کسری

دیدگاه و پرسش

برای ارسال دیدگاه لازم است وارد شده یا ثبت‌نام کنید ورود یا ثبت‌نام

در حال دریافت نظرات از سرور، لطفا منتظر بمانید

در حال دریافت نظرات از سرور، لطفا منتظر بمانید

مبینا ستاری

توسعه دهنده بک اند