من داستانهای زیادی از دیگر توسعه دهندگان خودﺁموز خواندهام که انتقال موفقی در زمینهی توسعهی نرمافزار داشتهاند. این موضوع همیشه برای من الهام بخش بود، سپس به خودم گفتم که وقتی اولین شغل خود را با موفقیت به دست ﺁوردم، مطلبی مشابه در این مورد خواهم نوشت.
مطمئنا شما متوجه شدهاید که من اولین کارم را با موفقیت به سرانجام رساندهام، چون اگر غیر از این بود این مقاله را نمیخواندید. در حال حاضر احساس فوقالعادهای دارم و نمیتوانم صبر کنم تا ماجراجویی خود را با شما به اشتراک بگذارم.
راحت باشید و خودتان را آماده کنید تا با مطالب زیر به شما الهام بدهم.
سوابق من
من در هفت سال گذشته بهعنوان یک تکنسین برق کار میکردم. کار اصلی من این بود که دستگاههای الکتریکی جدید و قدیمی را ﺁزمایش و امنیت آنها را بررسی کنم. من یک دستگاه اندازهگیری داشتم که بررسی میکرد ﺁیا عایقبندی و مقاومت زمین خوب بوده است یا خیر!
روزهایی بود که وقتم را صرف ﺁزمایش حدود ۱۰۰ دستگاه کردم. هر روز همان کارهای قبلی و مشابه را مانند: جدا کردن دستگاههای قدیمی، گرفتن دستگاههای جدید، متصل کردن آنها به برق، اسکن کردن بارکد و آزمایش کردن آنها انجام میدادم.
سفارشهای کاری که داشتم به صورت یک در میان بود و بعضیاوقات در بعضی از روزها قادر به انجام کارهای متفاوتی بودم. من باید روی حل مشکلات الکتریکی، تعمیر مدارهای داخلی خانهها و ساخت تاسیسات جدید تمرکز میکردم. آنها بخش جالب کار من بودند.
من عاشق حل کردن مشکلات بودم. اوایل کار برای من سخت گذشت، ولی احساس خوبی داشت وقتی آن مشکلات را حل میکردی. احساس میکردم شرلوک هولمز به جای مجرمین مشکلات الکتریکی را شکار میکند.
لذت ایجاد یک کار جدید نیز برای من لذتبخش بود. ﺁن روز که شاهد موفقیتهای خودم بودم، از تلاشهایم خوشحال شدم.
سوالی که ممکن است برای شما پیش بیاید این است که: "پس چرا تصمیم گرفتی شغلت را تغییر بدهی؟"
مشکلات زیادی برای من بهعنوان یک تکنسین برق وجود داشت.
۱. کار کردن در ساختمانهایی که دیگر برای من نبودند.
۲. من همیشه بیشترین تلاش را میکردم و در اطرافم افرادی بودند که در تمام روز غر میزدند، اما برای تغییر وضعیت خود هیچ کاری نکردند.
۳. برای من کار کردن با ذهن آسانتر از کار کردن با دستهایم بود.
۴. احساس میکردم میتوانم جایی بهتر از کار کردن در ساختمانها و یا آزمایش دستگاهها کار کنم.
۵. درآمد این کار عالی نبود.
۶. درکل، روزهایم بدون چالش بود و باعث شد که من از کار کردن بهعنوان یک تکنسین برق خسته شوم.
من در سه سال گذشته چیزهای مختلفی را امتحان کردم و سعی بر این داشتم که کسب و کار خودم را ایجاد کنم تا از شغلم استعفا بدهم. من با چالشهای بسیاری روبرو شدم و در مورد خودم و تواناییهایم چیزهای زیادی یاد گرفتم.
سپس بازاریابی وابسته، تجارت الکترونیکی، دراپ شیپینگ، بازاریابی رسانههای اجتماعی و مربیگری بهداشت را امتحان کردم. متاسفانه هیچ یک از آنها به دلیل عوامل متعددی کارایی لازم را نداشتند. مهمترین عامل این بود که به محض از بین رفتن هیجانم نسبت به این کارها تسلیم میشدم.
من همیشه فکر میکردم باید از انجام دادن کارم لذت ببرم و هیچوقت فکر نمیکردم که روند ایجاد یک کسب و کار آنقدر پیچ در پیچ است. روزها یا شاید هفتههایی وجود دارد که وقتی به خاطرشان میآورم آزرده خاطر میشوم.
اولین خطهای کد من
در طول این سه سال، من به طور اتفاقی با SaaS آشنا شدم و فکر کردم که ارزش بررسی کردن دارد. صادقانه بگویم، وقتی من مشاغل مختلف را امتحان میکردم، راهاندازی فنی اولیه جالبترین بخش کار بود. من فکر میکردم که این کار میتواند برای من بهترین انتخاب باشد، چون شامل خیلی از مسائل فنی میشد.
اما صبر کنید، آیا من باید به تنهایی کدنویسی کنم؟
البته، میدانستم که میتوانم به دیگران پول بدهم تا برای من این کار را انجام بدهند، اما پولی نداشتم. علوم کامپیوتر همیشه تنها موضوعی بود که در مدرسه از آن متنفر بودم، چون خیلی کسل کننده به نظر میرسید. اما من همیشه برای کسانی که میدانستند چگونه کدنویسی کنند و میتوانستند با یک کامپیوتر در یک سطح بسیار عمیق ارتباط برقرار کنند احترام زیادی قائل بودم.
من فکر میکردم که باید یک نابغهی کامپیوتر باشم تا بتوانم همچین کاری انجام بدهم. این دام بزرگی است که بسیاری از توسعه دهندگان خودآموز گرفتار آن میشوند.
من ایدهی خاصی در مورد SaaS نداشتم و تصمیم گرفتم که به کدنویسی نگاهی بیاندازم. سپس برای پیدا کردن آموزشهای ابتدایی به سراغ یوتیوب رفتم. در حوالی فوریه ۲۰۱۸ بود که تعداد زیادی فیلم آموزشی از پایتون دیدم.
اولین آموزشی که تماشا کردم از برنامه نویسی Coding Dojo در مورد اصول اولیه پایتون بود، مثل اعلام متغیرها، بیانیهها، حلقهها و عملکردها.
وقتی متوجه شدم که فهمیدن این موضوع آنقدرها هم که فکرش را میکردم سخت نیست، دهانم از تعجب باز مانده بود و کمکم این تصور غلط که باید یک نابغهی کامپیوتر باشم از ذهنم محو شد.
بنابراین من کل روز را صرف تماشای آموزشهای پایتون میکردم و خوشحال بودم که بیشتر و بیشتر با آن آشنا میشدم. ﺁموختن چیزهای جدید همیشه برایم شادی بخش بوده است.
روز بعد در جستجوی منابعی بودم که بتوانم کد نوشتن را به صورن ﺁنلاین یاد بگیرم و با Udacity و Codecademy آشنا شدم.
در Udacity یک دورهی آموزشی رایگان به نام "Intro to Computer Science" بود که ما با آن یک موتور جستجو به وسیلهی پایتون ساختیم. سپس فهمیدم که همیشه کدنویسی به آن آسانی که فکر میکردم نیست. اما من تلاش کردم و خوشحال بودم که میتوانستم این دوره را به اتمام برسانم.
من واقعا پایتون را دوست داشتم چون یک ساختار ساده داشت و به من کمک میکرد تا مفاهیم اصلی برنامه نویسی را مانند عملکردها، حلقهها، متغیرها، شرطیها، جهش دادهها و بسیاری از موارد دیگر را بیاموزم.
پس از ﺁن احساس کردم که میخواهم در مورد پایههای اصلی بیشتر بدانم و یک دورهی پایتون را در Codecademy شروع کردم که بسیار سرگرم کننده بود. من واقعا از انجام کارهای مختلف لذت میبردم و میتوانستم کد خود را مستقیما در مرورگر بنویسم.
یک چیزی باقی مانده که در مورد آن به صورت واضح صحبت نکردم:
باید با پایتون چه کاری انجام دهم و اهدافم چیست؟
من نتوانستم به این سوال پاسخ دهم و به جستجو کردن ادامه دادم. بلافاصله با مباحثی از قبیل علوم داده، تجسم داده، یادگیری ماشینی، هک اخلاقی، توسعهی وب و شبکههای عصبی روبرو شدم. یادگیری این مطالب خیلی سنگین بود، ولی به آنها علاقه داشتم.
سپس من با یادگیری علوم داده و تجسم دادهها شروع کردم. یادگیری واقعی زمانی اتفاق خواهد افتاد که شما پروژههای خود را انجام میدهید و راههایی را برای حل مشکلاتتان پیدا میکنید. اما در ﺁن زمان فکر نمیکردم که بتوانم پروژههای خودم را بسازم. من اصلا نمیدانستم که باید چه چیزی بسازم. بنابراین وقت خود را صرف تمرین کردن بر روی"Project Euler" کردم و فکر کردم که مهارتهای کدنویسیام را با این روش افزایش دهم. این کار واقعا جواب داد و من هیچ وقت تصورش را نمیکردم که تا آخر عمر این کار را انجام دهم. من در مورد فرصتهایی شبیه به توسعهی وب فکر کردم اما هیچکدام از آنها برای من مناسب نبودند.
چیز دیگری که مرا در تصمیمگیری مسیر شغلی سردرگم کرد این بود که باید از بین فریلنسری، شغل معمولی، یادگیری علوم کامپیوتری یا یک کارآموزی جدید، کدام را انتخاب کنم؟
و دوباره هیجانم نسبت به کار از همان ابتدا از بین رفت و پیش خود فکر کردم که "من بدرد برنامه نویسی نمیخورم...".
برنامه نویسی را بعد از ۳ ماه یادگیری پایتون کنار گذاشتم و کاملا سردرگم شده بودم.
آشنایی با خودم و شکلگیری یک ذهنیت قوی
بعد از اینکه برنامه نویسی را امتحان کردم، از دغدغههای شغلی و برنامه نویسی فاصله گرفتم و بر روی زندگی خودم، تمرین ورزشهای رزمی و سلامتیام تمرکز کردم. در حوالی نوامبر ۲۰۱۸ بود که گیاهخوار شدم و این اتفاق تاثیر زیادی بر سلامت روحی و جسمی من گذاشت.
شرایط برای من تغییر نکرد. من هنوز بهعنوان یک تکنسین برق کار میکردم و انگیزههای زیادی برای انجام کارهای بزرگ در آنجا وجود داشت. من اتفاقات سه سال گذشته را دوباره مرور کردم و به عواملی که باعث شکست خوردنم شد پی بردم.
۱. وقتی راحت نبودم، تسلیم شدم
۲. هیچ هدف مشخصی نداشتم
۳. طرز فکرم ضعیف بود
۴. احساس کردم که لیاقت موفقیت را ندارم
۵. من در منطقهی آسایش خودم گیر کردم
۶. بهانههای زیادی برای کارهای بینتیجه میآوردم
۷. من نتوانستم مسئولیت زندگی خودم را بر عهده بگیرم
بعد از شفافسازی این موارد، در مورد مراحل بعدی زندگی خودم فکر کردم. میدانستم که باید اول طرز فکرم را درست کنم.
من با یک مربی مشهور در ﺁلمان شروع به کار کردم. آمادهسازی برای من بسیار گران تمام شد (بین ۶۰۰۰ تا ۸۰۰۰ یورو) و چون میخواستم از آن حاشیهی آسایش خودم خارج بشوم، مجبور شدم این پول را از بانک قرض بگیرم. من واقعا میخواستم چیزی را تغییر دهم و چیزی که همیشه باعث میشد این موضوع را بفهمم، بدهی بود. اما در کل، من پیشنهاد نمیکنم که خودتان رو زیر بار قرض قرار دهید. برای من، در آن بازهی زمانی این بهترین راه بود تا بتوانم یک تکانی به خودم بدهم تا از حاشیهی آسایش خودم عبور کنم.
ما یک موسسه را ایجاد کردیم و او به من قواعد کلی را یاد داد تا موفق شوم. هفتهی اول در مورد شفافسازی اهداف خودم، ابزارهایی برای مدیریت وضعیت خودم و ایجاد یک طرز فکر قوی بود. او هر روز با صحبت کردن در مقابل دوربین، اجرای زنده و موارد دیگر کاری میکرد که من روز به روز از حاشیهی آسایش خودم عبور کنم.
من واقعا سپاسگزارم که فرصتی برای همکاری با او داشتم!
من خودم را در طی این سه ماه بهتر از همیشه شناختم و یاد گرفتم که دارای چه تواناییهایی هستم. من متوجه شدم که یک فرد تحلیلگر هستم و به ساختن چیزهای بامنطق علاقه دارم.
یادگیری توسعهي وب
بعد از اتمام دوران آمادهسازی، من به بلوغ فکری بالایی رسیده بودم ولی نمیدانستم که باید چه کاری انجام بدهم. اما میدانستم باید در مورد چیزهای با منطق باشد.
در ﺁن زمان یکی از دوستانم بهعنوان یک دستیار شخصی در یک موسسه مشغول به کار شد که وبسایتهایی را برای مشتریها میساختند. از همه مهمتر میتوانست در خانهی خود کار کند، هدفی که من سعی داشتم در سه سال گذشته با کسب و کار خودم به آن برسم. من از او پرسیدم که ﺁنها در ﺁنجا چه میکنند و او به من گفت: "ﺁنها وبسایتها را کدنویسی میکنند و بازاریابی را به صورت آنلاین انجام میدهند، این تمام چیزی است که میدانم".
ناگهان یک سال پیش را بخاطر آوردم، وقتی که در حال یادگیری کدنویسی از طریق پایتون بودم. پس برای یادگیری بیشتر توسعهی وب در اینترنت جستجو کردم و با HTML5، CSS3 و جاوا اسکریپت مواجه شدم. این برای من یک فضای کاملا جدید بود که سال گذشته هیچ علاقهای به ﺁن نداشتم. متوجه شدم که اگر یک سال پیش ماجراجویی دربارهی کدنویسی را ادامه داده بودم، میتوانستم به جای بهتری برسم.
اواخر مارس ۲۰۱۹ بود که تصمیم گرفتم دوباره نگاهی به Codecademy بیاندازم، چون خاطرات خوبی از دورهی یادگیری پایتون داشتم.
آن روز با HTML5 شروع کردم. شروع به نوشتن اولین تگهایی به مانند <ul>، <h1>، <p>، <a> و<ol> کردم و بلافاصله بازخوردهای خوبی دریافت کردم. دیدن چیزهایی که در مرورگر تایپ کرده بودم، آنچنان خوشحالم کرده بود که حتی فکرش را هم نمیکردم.
به عبارت دیگر، خیلی سریع هوک انداخته بودم. بلافاصله فهمیدم که این کار مهارتی است که من میخواهم یاد بگیرم و چیزهای بزرگی با آن بسازم. سپس آنقدر با دورهی یادگیری HTML5 ادامه دادم تا نزدیک بود که بر روی کیبوردم خوابم ببرد.
روز بعد، از خواب بیدار شدم و خوشحال بودم از اینکه دوباره کدنویسی را با قدرت بیشتری یاد گرفتهام. اما این بار مطمئن بودم که همه چیز با سال گذشته فرق دارد. برای مثال، من بر روی ساخت پروژه های خودم و اهدافی که در ذهنم داشتم به خوبی تمرکز کردم.
با طرز فکر تازهای میدانستم که انجام این کار آسان نخواهد بود، اما من به تلاش و پشت کار ادامه دادم وقتی که دیگران در حال خوابیدن یا مهمانی گرفتن بودند. هدفی را برای خود تعیین کردم تا طی ۳۶۵ روز یک آیندهی شغلی مطمئن برای خودم ایجاد کنم.
دیدگاه و پرسش
در حال دریافت نظرات از سرور، لطفا منتظر بمانید
در حال دریافت نظرات از سرور، لطفا منتظر بمانید