هفته گذشته من یک قرار شام با یکی از دوستانی داشتم که به تازگی از ژاپن برگشته بود. در حالی که به مسافرتش گوش می دادم اما مفهوم ژاپنی Ikigai تا روزهای متمادی در ذهنم وجود داشت. متوجه شدم که این موضوع بسیار متقاعد کننده است اما واقعا نمیتواند همینطوری به من کمک بکند مگر اینکه من واقعا در آن غرق شوم.
Ikigai تلفظ میشود (ee-kee-guy) که ترجمه آنمیشود (یک دلیل برای وجود). این مسئله بیانگر آن است که هر فردی برای خود یک Iikigai دارد و کشف کردن آن باعث میشود که فرد زندگی پر از رضایت و معنی داشته باشد. چالش اصلی این مسئله پیدا کردن آن است. لازمه پیدا کردن چنین موضوعی جستجوی عمیق در درونمان است.
من شما را دعوت میکنم که شروع به گشتن در رابطه با کار معنیداری در زندگیتان -Ikigaiتان- بکنید، زیرا در غیر اینصورت شما راه اشتباهی را رفتهاید و مشغول کمک کردن به دیگران برای پیدا کردن Ikigai شان هستید.
چند وقت پیش من با کاری که انجام میدادم واقعا مشکل داشتم. من واقعا ناراضی بودم و ارتباط خوبی با کار نداشتم. من تنها میخواستم بجای آنکه سناریوهای مختلفی را در ذهنم برای اینکه به مدیرم بگویم میخواهم از کار خارج شوم، به زمانی برسم که در آن به خوبی بیدار شوم و بتوانم از کارهایی که انجام میدهم لذت ببرم.
من هیچ سرنخی برای اینکه چهکاری بهترین چیز برای من خواهد بود را نداشتم. من خیلی به اینکه یک حرفه با معنی داشته باشم علاقه دارم و از اینکه صرفا یک کاری را انجام دهم، متنفرم. من از انتخاب گزینههای متفاوت و آزمایش آنها خسته شدم. با گذشت زمان من واقعا امیدم را برای اینکه بتوانم کار مناسبی پیدا کنم از دست دادم.
واقعا ناامید شده بودم و هر چه میگذشت من بیشتر و بیشتر گیج میشدم. بعد از آن من واقعا پی بردم که تمام کارهایی که انجام میدهم اشتباه است. من با نظرات و پیشنهاداتی بیش از حدی که به من میگفتند یک شغل باید چگونه باشد، احاطه شده بودم. این موضوع در نهایت باعث شد که من به یک سوال یا انتخاب برسم: آیا من باید یک تجارت را شروع کنم؟ آیا واقعا باید در یک شرکت شروع به کار کنم؟ من واقعا به چه چیزی علاقه دارم؟ من واقعا در چه چیزی خوب هستم؟
وقتی در نهایت این موضوع برای من واضح شد، واقعا باور نمی کردم که این موضوع برای من تقریبا دو سال زمان برد، واقعا چیز سادهای بود.
یک استراتژی که من نیاز داشتم این بود که به عقب برگردم.
من با تصورات خلاقانه خودم شروع کردم و بعد از آن از یک رویکرد فکری طراحی استفاده کردم. من میدانستم که تصوراتی برای اینکه چه کاری می تواند من را به هیجان بیاورد داشتم، من واقعا میخواستم که روی چرخه درست باشم. در ابتدای کار من سعی داشتم که بجای انجام کارهای متضاد با هم، زندگی را در اطراف یک پیشه ایجاد کنم. من ابتدا باید زندگی که دوست داشتم را طراحی میکردم و بعد از آن برای کاری پیشهای که برای سبک زندگی من مناسب بود میگشتم.
تنها با پذیرفتن زندگی که دارید، میتوانید زندگی که علاقه به داشتن آن دارید را ایجاد کنید. -راب بِل
من نیاز داشتم که به عقب برگردم و پیش از هرچیزی به ایده بزرگتری فکر کنم، اینکه میخوام زندگی و کارم به چه شکلی باشد. تمام مردم نمیتوانند چنین رویکردی را پیادهسازی کنند اما برای من این موضوع متفاوت بود. من زمانم را برای اینکه چشماندازم از زندگی و کار را تعیین کنم، صرف کردم. من پی بردم که برای اینکه بدانم، چه زندگی در کل میخواهم -نه فقط کار یا خانواده و… تمام زندگی!- باید لیستی از سوالاتی را آماده کنم و به آن جواب بدهم.
اگر راستش را بخواهید، کارهایی که ما میکنیم زمان بسیار زیادی از زندگی ما را میگیرند. پاسخ به سوالات اشتباه تنها وقت ما را میگیرد و ما را به جایی نمیرساند. کلید اصلی برای داشتن یک زندگی خوب و شاد -درست مانند چیزی که ما میخواهیم- این است که تمام مواردی که در زندگی وجود دارد را به وصورت منسجم در یک سبک زندگی قرار دهیم. زندگی که به ما اجازه میدهد خودمان و اعتقاداتمان را به کاملی بیان کنیم.
من با یک ایده بزرگتر شروع کردم و آن این بود که به لیستی از سوالات جواب دهم:
- من چه سبک زندگی را میخواهم؟
- من میخواهم فعالیتهای روزانهام چه چیزهایی باشد؟
- من از کجا میخواهم کار کنم؟
- من میخوام با چه شدتی و ساعت کاری کار کنم؟
- زندگی اجتماعی و خانوادگی من به چه شکلی خواهد بود؟
- چه موضوعاتی وجود دارد که من قصد دارم آنها را یاد بگیرم و در آنها رشد کنم؟
- چه کسی و چه چیزی ارزشهای من و علاقهمندیهایم را پشتیبانی میکند؟
- با انجام چه کاری برای زندگی افتخار میکنم؟ چرا؟
- من میخواهم چه تاثیری روی اجتماع و جامعهای که در آن زندگی میکنم، بگذارم؟
- چگونه میخواهم پول بدست بیاورم و چه مقداری از آن باعث میشود که من و خانوادهام احساس راحتی کنیم؟
وقتی من این سوالها را پیدا کردم و به آنها فکر کردم، بعد از آن توانستم که از زاویه خلاقانهتری به زندگی نگاه کنم. بعد از آن من برای فکر کردن در رابطه با تصورات و ایدهآلهایم به راه افتادم، تمام این موارد به این دلیل بود که من قصد داشتم زندگی داشته باشم که خودم آن را به خوبی تعریف کردهام. من به شغلی که میخواستم همراه با چشمانداز جدید زیادی رسیدم که من به این فرصت را میداد مواردی که قبلا به آنها فکر نکرده بودم را مشاهده کنم.
من به این نتیجه رسیدم که زندگی مدرسه گونه ما، بیشتر ما را صرفا برای یک زندگی از پیش تعریف شده آماده میکند. این موضوع ما را برای پرسیدن سوالات مهم در زندگی پیش نمیبرد. در حقیقت هیچ کلاس درسی وجود ندارد که در آن به شما یاد دهند که چگونه معنا و مفهوم را پیدا کنید. هر صبح با خستگی رفتن به شرکت چیزی نیست که ما برای آن ساخته شده باشیم، اما واقعیت آن است که بسیاری از ما چنین کاری میکنند.
تا جایی که میتوانید بزرگترین تصورات را در زندگیتان ایجاد کنید، به این خاطر که شما به چیزی که باور دارید تبدیل میشوید. - اپرا وینفری
امروز من از شما میخواهم که سعی کنید Ikigai خودتان را پیدا کنید تا بتوانید به چیزی که زندگیتان واقعا لیاقت آن را دارد برسید. با داشتن هدف شروع به ساخت رویاهایتان کنید، در نهایت شما به کلی مورد خوب و ناگهانی میرسید. افراد درستی وارد راه شما میشوند و فرصتهای مناسب برای شما اتفاق میافتد.
شما چگونه مطمئن میشوید که به اهدافتان میرسید؟ نظراتتان را با ما به اشتراک بگذارید.
دیدگاه و پرسش
در حال دریافت نظرات از سرور، لطفا منتظر بمانید
در حال دریافت نظرات از سرور، لطفا منتظر بمانید